تحولات اخیر جهان عرب که با خیزش انقلابی مردم تونس در 19 دسامبر 2010 آغاز شد، نقطهی عطفی در تاریخ مسلمان به حساب میآید که امروزه می توان گفت تمامی کشورهای عربی کم و بیش تحت الشعاع این نهضت عظیم قرار گرفته اند.
با شروع شدن قیام همگانی اعراب علیه دیکتاتورهای وابسته، تلاش قدرت های استکباری برای حفظ حکام دست نشانده آغاز شد و تمامی همت خود را در جهت مصادره ی این انقلاب ها خرج کردند و با به را انداختن یک هیاهوی عظیم رسانه ای سعی داشتند توجه افکار عمومی جهانیان را از مبدا این تحولات و ماهیت آنها منحرف سازند.
اولین استراتژی که در این زمینه از سوی دستگاه های استکباری به منصهی ظهور گذاشته شد؛ ترسیم یک کشور فقیر و عقب مانده از کشوری که در معرض انقلاب قرار داشت بود و انقلابیون را گرسنگانی معرفی کردند که تمامی دغدغهی آن ها محدود به مسائل معیشتی است و در یک کلام به این انقلابات ماهیت مادی و اقتصادی بخشیدند.
این استراتژی که در وهلهی اول با هوشیاری ولی امر مسلمین جهان خنثی شد و عامل اصلی این انقلاب ها را تحقیر مردم بهواسطهی وابستگی سران آنها به قدرت های استکباری خواندند، خیلی زود تأثیرگذاری خود را در میان افکار عمومی از دست داد، زیرا مردم مشاهده کردند در کشور مصر در آن روزهایی که در اوج انقلاب قرار داشت، جمعیت سه میلیونی فقیر مصر که در قبرستان های شهر قاهره زندگی می کردند تا روز آخر این قیام به معترضین میدان التحریر نپیوستند و همچنان در قبرستان ها مانده و به زندگی نکبت بار خود ادامه دادند، پس آنهایی که در میدان التحریر جمع شده بودند، کسان دیگری بودند و خواسته ی دیگری داشتند.
مضحک بودن این استراتژی زمانی به اوج خود رسید که دامنهی این انتفاضه به کشور بحرین رسید، کشوری که از رفاه نسبی برخوردار است و وعدهی پاداش هزار دیناری پادشاه بحرین به مناسبت دهمین سال تدوین منشور ملی ذره ای در ارادهی انقلابیون خللی ایجاد نکرد و آن ها هم چنان به قیام خود بر ضد رژیم مشروطه ی سلطنتی آل خلیفه ادامه دادند.
دلیل دیگری که ابطال پذیری این مدعا را به واقعیت نزدیکتر می کند اعطای کمک 400 دلاری معمر قذافی دیکتاتور لیبی به هر خانواده های لیبیایی است که نه تنها مردم لیبی را وادار به عقب نشینی نکرد بلکه آتش آن را شعله ور تر کرد. وعدهی اصلاحات اقتصادی سایر حکام عرب هم نتوانست شعله های این خیزش اسلامی را خاموش کند.
دومین استراتژی دستگاه های استکباری در این زمینه بر پایهی مخفی نگاه داشتن بعد ضد امريكایی و ضد غربی این نهضت استوار بود؛ برای سهل شدن فهم این استراتژی ابتدا به رویکرد امريكا در برابر این تحولات پرداخته و سپس به توضیح استراتژی فوق خواهم پرداخت.
رویکرد ایالات متحده در قبال وقایع این کشورها در دو فاز قابل بررسی است که در فاز اول به حمایت همه جانبه از دیکتاتوریهای وابسته که در صف متحدین امريكا قرار داشتند، متمرکز بود و آنها را وادار به انجام برخی اصلاحات سیاسی و اقتصادی در کوتاه مدت و یا حداقل ابراز وعدهی آن می کرد تا بتواند زمینهی عقب نشینی این خیزش عمومی را فراهم آورد و تمام تلاش خود را برای حفظ نظام های دیکتاتوری به کار می گرفت زیرا خود بهتر از هرکسی می دانست که تحقق دموکراسی در این کشورها نتیجه ای جز روی کار آمدن مخالفان امريكا نخواهد داشت؛ درست شبیه چیزی که در عراق و افغانستان روی داد.
فاز دوم رویکرد، رویکرد ایالات متحده زمانی به کار بسته شد که دیگر کنترل این قیام از دست آنها خارج شده بود و امريكا با یک چرخش از موضع قبلی خود جانب مردم را گرفته و پشت متحدین قدیمی خود را خالی می کرد تا زمینهی سقوط آنان فراهم شود. بهکارگیری این رویکرد در دو کشور مصر، تونس و لیبی مشهودتر از سایر کشورها بود، البته استثنائا برای کشور لیبی می توان فاز سومی را هم متصور شد و آن چیزی نیست جز اشغال نظامی؛ که هدف آن چیزی جز دست یابی به چاه های نفت لیبی نيست و ادعاهای واهی حقوق بشری هم دروغی بیش نیست. زمینهی اشغال نظامی با صدور قطعنامه 1970 شورای امنیت در مورد لیبی که پس از خروج اتباعشان از این کشور تصویب شد، فراهم شده که حضور دو ناو امريكایی در سواحل لیبی هم در چارچوب همین فاز است. در ضمن ناگفته نماند کشور بحرین بهدلیل موقعیت فوق العاده استراتژیک آن برای امريكا و حضور ناوگان دریایی آن در این کشور هنوز در فاز اول باقی مانده و برای حفظ رژیم حاکم بر آن، دست به دامان عربستان سعودی هم شده است كه کمک 30 تانک سعودی به بحرین برای سرکوب اعتراضها نيز در همین راستاست.
اما این استراتژی هم با شکست روبرو شد زیرا مردم حقیقت این وقایع را به رای العین می دیدند و خود متوجه ضد امريكایی بودن آن می شدند. در میدان التحریر قاهره و برخی دیگر از شهرهای مهم کشور مصر نظیر اسکندریه پلاکاردهایی در دستان معترضین وجود داشت که مخاطب را به سادگی به ماهیت این قیام رهنمون می ساخت، در آن پلاکاردها نوشته شده بود"لن تحکمنا الامريكا بعد الآن" یعنی دیگر از این پس امريكا بر ما حکومت نخواهد کرد و شعارهایی از این قبیل، هم چنین محور اصلی خطبه های نماز های جمعه میدان التحریر و یا مسجد القائد الابراهیم اسکندریه و باقی شهرها بر مضامین ضد امريكایی متمرکز بود که با رجوع به متن این خطابه ها می توان به عمق ماهیت ضد استکباری آن پی برد.
مخالفت انقلابیون لیبی با حضور نظامی امريكا در این کشور پس از تصویب قطعنامه، مواضع ضد امريكایی رهبران گروه های مخالف در این کشورها، شعارهای ضد امريكایی مردم بحرین در میدان لؤلؤ شهر منامه و... نیز خود اثباتی بر ضد امريكایی بودن این نهضت است.
قیام های خروشان کشورهای عربی در یک نقطه به هم میرسند که آن نقطه مخالفت با رژیم های دیکتاتوری وابسته به استکبار است ولی علیرغم این اتحاد در بعد سلبی نهضتها، متاسفانه تئوری و نرم افزارجامعی در بعد ایجابی آن وجود ندارد و خلا رهبری واحد و بحران ایدئولوژی فراگیر علیرغم اسلامی بودن این نهضت آسیبی جدی برای آن تلقی می شود.
شورای نظامی حاکم در مصر به زعم بسیاری از کارشناسان همان ادامهی راه مبارک است، بهویژه پس از آن که این شورای تحت امر ژنرال طنطاوی در بیانیه شماره اول خود تعهد خود را به توافقنامه های بین المللی از جمله کمپ دیوید اعلام کرد. در عين حال، در زمانی که همین شورا زعامت امور را بر عهده دارد، ما شاهد بازگشایی گذرگاه رفح و پایان محاصرهی غزه هستيم که بدون شک یکی از مهم ترین آرزوهای مسلمانان در سراسر عالم بود که نقشهی چهارسالهی رژیم صهیونیستی برای مهار حماس و جهاد اسلامی و رویگردانی مردم از آنها را نقش بر آب کرد. در همین ایام ما شاهد عبور دو ناو جنگی ایرانی به نام های خارک و الوند از کانال سوئز و پهلو گرفتن در بندر لاذقیه سوریه برای اولین بار پس از انقلاب اسلامی ايران هستیم که نگرانی رژیم صهونیستی را به همراه داشت و با مراجعه به اظهارات لیبرمن وزیر خارجه اسرائیل می توان به اوج وحشت و هراس صهیونیست ها پی برد.
انتصاب طارق البشری به ریاست کمیته اصلاح قانون اساسی مصر با توجه به عقاید او در زمینهی اتحاد شیعه و سنی در جهان اسلام، آزادی سامی شهاب رزمندهی دلاور حزب الله لبنان از زندان های مصر و مواردی دیگر از این دست همگی اتفاقات مبارکی است که با رفتن نامبارک مصر به وقوع پیوست.
انعکاس صدای مظلومان عالم و شعارهای الله اکبر در میدان های التحریر قاهره، لولو منامه، خضراء طرابلس، میدان اصلی شهر صنعا و سایر میادین اصلی این کشورها که مرکز تجمعات مردمی بوده اند، زوال هژمونی چندین و چند سالهی امريكا را در خاورمیانه و قاره آفریقا به نمایش گذاشته است. خود امريكاییها بهتر از هرکس دیگری میدانند که هستهی اصلی این خیزش، جریان های اسلامی است؛ در کشور مصر، نقش اصلی هدایت معترضین را جریان اسلامی اخوان المسلمین به عهده داشت که یکی از شاهکارهای مبارزاتی آن ها، انتخاب نام های حماسی برای روزهای مقاومت دلیرانه بود. احمد شفیق نخست وزیر منصوب مبارک در روزهای آخر ریاست جمهوری مبارک پیشنهاد به عهده گرفتن چهار وزارتخانه را به آن ها داد تا بتواند حرکت انقلابی آن هارا مهار کند که با استنکاف رهبران اخوان از این پیشنهاد مواجه شد و امروز هم مواضع جانبدارانهی البرادعی در مورد ایران و مواضع ضد صهیونیستی عمرو موسی دو نامزد انتخاب ریاست جمهوری مصر هم در راستای جلب حمایت رهبران اخوان تلقی می شود.
در بحرین، دو جریان شیعی حق و الوفاق نقش اصلی را در رهبری معترضین به عهده دارند و بازگشت مشیمع رهبر جریان حق به بحرین پس از چند سال دوری و اظهارات او مبنی بر تأثیر پذیری از امام روح الله و تابوت های شهدای بحرین که منقش به ذکر علی ولی الله بود و شعارهای لبیک یا حسین در تشییع پیکر این شهدا، نوید پیروزی بزرگی را در این کشور میدهد.
در تونس، جریان النهضه نقش بسیار مهمی در به ثمر رسیدن قیام مردم تونس داشت و پخش اذان پس از چندین سال، بازگشایی مساجد، آزادی حجاب و ورود دختران محجبه به دانشگاه از ثمرات این مبارزات است که با استعفای محمد الغنوشی از نخست وزیری این کشور، رنگ تازه ای به خود گرفته است.
در لیبی جریان سنوسی و در یمن هم جریان الحوثی هر کدام به نحوی در این قیام سهیم و تاثیرگذار بوده اند و نقش همین جنبش ها ماهیت این انتفاضه را روشنتر می كند.
انتفاضهی اسلامی جهان عرب در آغاز راه است و پیمودن این راه نیازمند جهاد همه ی مسلمانان جهان است تا بساط امريكا در منطقه برچیده شود. این فعل و انفعالات بلاد اسلامی، پروژه نابودی اسرائیل را نيز کلید زده که انشاالله هرچه زودتر آرمان نابودی صهیونسیم محقق شود.
نظرات شما عزیزان:
|